کامران گ وزو!
نوشته شده توسط : Aykan

مردي بنام  کامران در جمعي نشسته بود ،

ناگهان بادي صدا دار از او خارج شد.

و جماعت به او خنديدند ، کامران بسيار خجالت کشيد.

و از خدا خواست که او را چون اصحاب کهف به خوابي هزار ساله ببرد و دعايش مستجاب شد .

و او پس پس از هزار سال از خواب بيدار شد و چون احساس گرسنگي مي کرد به نانوائي رفت و سکه اي براي خريد نان به نانوا داد .

نانوا نگاهي به سکه انداخت و گفت سکه گران بهائيست.

بايد مال دوران کامران گ وزو باشد.





:: بازدید از این مطلب : 299
|
امتیاز مطلب : 35
|
تعداد امتیازدهندگان : 10
|
مجموع امتیاز : 10
تاریخ انتشار : 29 آذر 1389 | نظرات ()
مطالب مرتبط با این پست
لیست
می توانید دیدگاه خود را بنویسید


نام
آدرس ایمیل
وب سایت/بلاگ
:) :( ;) :D
;)) :X :? :P
:* =(( :O };-
:B /:) =DD :S
-) :-(( :-| :-))
نظر خصوصی

 کد را وارد نمایید:

آپلود عکس دلخواه: